ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

دلگيرم

خيلي دلم گرفته ... در حقيقت دلگيرم. از اين به بعد خيلي مطالب رو با رمز ميذارم. وبلاگ محمد كوچولو رو هم همينطور. تا من باشم يه دل نباشم. بابا، همش ميگن قديما مردم اينطور بودن، مردم اونطور بودن. همه با صفا بودن، صميمي بودن... اما حالا كه ميخواي رها باشي و يكرنگ نميذارن... از اين به بعد  اگه بخوام شرح حال كامل موضوعي رو بذارم، براي اينكه سوء استفاده نكنن حتما رمز دارش ميكنم و رمز رو فقط براي دوستاي خوبم مي فرستم. اينجا اومدم اين توضيح رو دادم كه اگه يهو رمز اومد توي نظرات خصوصي تون بدونين قضيه چيه. بابا ديوونه شدم از بعضي حركات. الان ساعت سه نصفه شبه و من امشب كشيك نگهداري محمد كوچول هستم. از ناراحتي بچه رو دادم مامانم و اومدم ...
12 فروردين 1391

ياسي و يه تيكه نون

خاله ها و عمو ها، من عاشق يه تيكه نونم. مامانم طبق فرمايش خانم دكترم (اگه فقط دست بابايي مامانم و خاله هدي به اين خانمه برسه ) فقط به من شير (شير مادر) فرني، پلو، گوشت، مرغ و كمي عدس ميده. هيچكدومو خوب نمي خورم آخه همشون بي مزه ان. بدون نمك و ترشي يا مزه اي ديگه. من فقط بال بال ميزنم يه تيكه نون دو سه سانتي گيرم بياد و بخورم. اونم به هزار و يك شرط. اول اينكه نون سنتي باشه كه توش جوش شيرين نريخته باشن پس بهترين نون، نون سنگكه. نون خوردنم هم داستاني داره،‌ نيگا: اولا بگو: كو يه لنگه ديگه كفشت؟؟؟؟؟؟؟؟ بقيه عكساي نون خوردنمو بياين اين پشت تماشا كنين: شما به نظرتون اين دخمله نون خورده يا ليمو ...
12 فروردين 1391

تولد بابا احسانمه

امروز پنجشنبه 10 فروردين 1391 سالروز تولد بابا احسانمه در ده ماه و دوازده روزگي من. فكر كنم اين زيباترين جشن تولد بابا احسان منه توي همه عمرش. آخه امسال اولين ساليه كه رسماً بابا شده و من توي بغلشم و همراش شمع تولدشو فوت ميكنم. بابا احسان تولدت مبارك. انشااله سايه پر مهرت همراه مامان ندا، ساليان سال با عزت و سلامت، بر سر من باشه.    از طرف دخمل گل و خوشگتون:‌ ياسمين زهرا خانواده مامان ياسي:‌ آقا احسان، باباي مهربون ياسمين زهراي ماه، ماهم همگي اولين جشن تولدتون رو در ساحت يه پدر، بهتون تبريك ميگيم. ساليان سال سرزنده و سالم و شاد و البته موفق باشيد و زندگي باعزتي داشته باشيد. (حواستونم حسابي به ندا ...
10 فروردين 1391

شیرین کاریهای یاسمین زهرا

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه! یه مدت هست که میخوام بیام و از کارهای جدید یاسمین براتون بگم اما اصلا وقت نمیشه! امروز وقتها رو تنظیم کردم که تا دیر نشده براتون از دختر خوشگلم بنویسم ... ١-دایره لغات یاسمین تا بدین جا: -ماما یا مام=مامان (ديگه ننه يا نانا رو گذاشته كنار) -بابابابا=بابا -خخخخخخخخ=خاله -عمممممه=عمه -دیز(توک زبوني تلفظ کنید)=جیز -دیب=سیب -(to te mo)=تخم مرغ(البته تخم مرغ رنگی رو میگه) -الله=ادا -پر=در -سه=ده -لی لی =لیگلیگلی -بیرون رفتن=دد -غذا=به به -نه=نه یا گاهی نه نه نه -آقا=آغا -نننننننننننییییییینی=نینی بله= بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله وقتي ميگيم ياسمين بيا ب...
10 فروردين 1391

100.000 تایی شدیم

دوستای خوبم، مهربونا جالبه بدونین که  آمار بازدید کنندگانمون به:‌       رسید. یعنی ماهم به باشگاه ١٠٠.٠٠٠ تایی ها وارد شدیم. از ششم تیر٩٠ در ٤٠ روزگی یاسمین زهرا تا آخرین لحظات ششم فروردین ٩١ در ٣١٣ روزگی یاس گلم، یعنی در ٢٧٣ روز  ١٠٠٠٠٠بار دیده شدیم و یاد شدیم. به طور تقریبی حدود ٣٦٦.٣ نفر بازدید کننده در هرروز. ممنونیم از این همه لطف و محبت دوستای مهربونمون.     ...
7 فروردين 1391

بابا احسان رفته سر کار

این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه! امروز صبح بابا  احسان بعد از درست ١ ماه مرخصی رفته سرکار. از ٤ اسفند که بابا احسان دستش شکست تا دیروز بابایی در استراحت بود وشما کلی در کنار بابا احسان کیف میکردی .امروز صبح بر خلاف همیشه که ١٢-١ ظهر بیدار میشی ٨ صبح بیدار  شدی و وقتی بهت میگم کو بابا احسان نگاه به دور و برت میکنی و با تعجب به من نگاه میکنی!  بابا احسان زودی برگرد خونه دلمون برات تنگ شده . انشاا... همیشه تنت سالم و لبت پر از خنده باشه . ...
5 فروردين 1391

سومین مروارید یاسمین زهرا

این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه! امروز صبح(٩١.١.٢ )متوجه شدیم که سومین دندون یاسمین زهرا هم جوونه زده و خانوم خانومها دوتا دندون از بالا دارن و یکی هم از پایین ! ٣ تا دندون توی ٣٠ روز هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینم خوشگل ما در لباس عید ...
3 فروردين 1391

تولد مامانی مهربون

مامانی عزیزم یکم فروردین هرسال‌،‌ سالروز تولدته که اغلب در هیاهوی بهار و ورود نوروز کم رنگ میشه. اما امسال سالی بود که برای اولین بار مادر بزرگ شدی و نخواستم این روز عزیز رو ازدست بدی. برای اینکه این روز همیشه تو قلب همگی مون بمونه ترجیح دادم شب سال تحویل یعنی ٢٩ اسفند که فرداش تولدته جشن بگیریم. از آقا علیرضا خواستم که زحمت کیک و شام رو بکشن و بابایی و سارا و ندا و آقا احسان رو هم در جریان گذاشتم. مامانی مثل همیشه دنبال کارای خونه و دلواپسی هات بودی و اصلا متوجه نشدی که چی دور و برت میگذره. با اصرار سارا لباسهای نو محمد کوچولو رو کردی تنش (آخه خودش می ترسه هنوز لباسای نی نی رو کامل عوض کنه)‌ من و بابایی و نی نی ...
2 فروردين 1391